غزلخانه
باید از عشق بسازم غزلی قابل تو | غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
شورِ ماتم، دشتی ِ غم، بغضهای اصفهان در بیاتِ تُرکِ شب، تحریـر میشد، بد نبود من خرابــم! گفتهام ساقــی بریـزد بادهای این خرابیها کمی تعمیر میشد، بد نبود! عقل ِ من با عشق ِ تـو درگیر شد؛ دیوانهام عقلِ تو با عشقِ من، درگیر میشد، بد نبود چون غلافـی کهنهام؛ تا کی نمردن... زندگی؟ قسمتام یک بوسهی شمشیر میشد، بد نبود خـواب دیدم یوسفام اما زلیـخا سیرتم خوابها روزی اگر تعبیر میشد، بد نبود عشق؛ این مجنون که لیلا را جنون آموخته ست مثل یک دیوانــه در زنجیـر میشد، بد نبود تو نمیمانی...نه! میمانی...نمیمانی...اگر زودهایت، دیــر ِ دیــر ِ دیـر میشد، بد نبود میروی؟ باشد! برو!... اما بدان شاید اگر این "تو"، این "من"، "ما"ی عالمگیر میشد، بد نبود... رضا احسان پور نوع مطلب : رضا احسانپور، برچسب ها : اشعار رضا احسان پور، لینک های مرتبط : جمعه 17 آبان 1392 :: نویسنده : محمد آل احمد
در شهر تو میخانه زیاد است، ولی من...
شوریده و دیوانه زیاد است، ولی من...
جمعیتی اطراف تو سرگرم طوافند
بر گِرد تو پروانه زیاد است، ولی من...
شیرینی و لیلایی و عذرایی و ویسی
از عشق تو افسانه زیاد است، ولی من...
بگذار که بغض تو بماند که بماند
هر چند تو را شانه زیاد است، ولی من...
این شعر پر از "من" شده؛ گفتی عوضش کن
باشد! "من" بیگانه زیاد است، ولی من...
رضا احسانپور نوع مطلب : رضا احسانپور، برچسب ها : اشعار رضا احسانپور، لینک های مرتبط : سه شنبه 23 مهر 1392 :: نویسنده : محمد آل احمد
وقتی کسی را که نداری دوست داری
با عشق داری روی خود، پا میگذاری
وقتی به جای "من"، ضمیرت میشود "تو"
از "تو" برایت مانده یک "او" یادگاری...
وقتی که غیر از خاطراتی گنگ و مبهم
چیزی نداری که نداری که نداری...
وقتی هوایت ابری است و بغض داری
تا شانه میبینی هوس داری بباری...
وقتی برای زندگی یک راه داری
از راه سهمت میشود چشم انتظاری...
وقتی که هی نه میشود، نه میشود، نه...
وقتی که آری بوده، آری بوده، آری...
وقتی نمیخواهی که تنهایی بمیری
امّا در آغوش خدا هم بی قراری...
وقتی بمیری پیش از آن که مرده باشی
باید به قدر زندگی طاقت بیاری
رضا احسانپور نوع مطلب : رضا احسانپور، برچسب ها : اشعار رضا احسانپور، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد آل احمد
چه کسی دیده تمنّای پلنگ از آهو...؟! چقَدَر اشک بریزم که بفهمی بانو...؟! تا بفهمی که تو را دوست... نشد! باز که هی میبُری رشتهی افکار مرا با ابـرو چه کنم؟ دست خودم نیست، کمی میترسم از دو ابروی تو... از تیغ نگاه... از چاقو کافرم! کفر من این است که مؤمن شدهام جای هر معجزهای با دو سه تایی جادو من که گمراه نبودم، تو خودت میدانی همهاش زیر سر زلف تو بوده؛ شب بو وقت اعدام رسیده است؛ فقط یک خواهش: زحمتی نیست اگر، دار مرا از گیسو... رضا احسانپور نوع مطلب : رضا احسانپور، برچسب ها : اشعار رضا احسانپور، لینک های مرتبط : پنجشنبه 21 شهریور 1392 :: نویسنده : محمد آل احمد درباره وبلاگ ![]() کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم من تفرجگاه ارواح پریشان خاطرم خانه متروکم از اشباح سرگردان پر است آسمانی در میان ابرهای عابرم چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام در دل خود مومنم ، در چشم مردم کافرم ...... فقط دعا می کنم همانطور که احساس می کنم فکر کنم فقط دعا می کنم همانطور که فکر می کنم بنویسم فقط دعا می کنم همانطور که می نویسم فهمیده شود ...... غزلخانه در فیسبوک: http://www.facebook.com/ghazalkhane ghazalkhane_ch@ مدیر وبلاگ : محمد آل احمد مطالب اخیر موضوعات آرشیو وبلاگ پیوندها نویسندگان صفحات جانبی برچسبها آمار وبلاگ کل بازدید :
بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید این ماه :
بازدید ماه قبل :
تعداد نویسندگان :
تعداد کل پست ها :
آخرین بازدید :
آخرین بروز رسانی :
موسیقی قطعه اول : Slow Dance
اثر : Chris Spheeris
آلبوم : Adagio
قطعه دوم : Nothing Else Matters
کاری از : گروه Apocalyptica
آلبوم : Inquisition Symphony
|
|
دل اگر از غصّه خوردن سیر میشد، بد نبود